زینبزینب، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 26 روز سن داره

♥♥شاه پریون♥♥

اندر احوالات زینب خانومی

سلام به همه دوستانم والبته دختر گلم . امشب اومدم تا مهمونی دیشب وپارک رفتن امشب رو برات توضیح بدم :  اول دیشب,  که بالاخره خاله نرگس بابایی و مامان جونشون رو دعوت کردیم خونمون ومنم از ساعت 8:30 صبح (فک کن من   8:30 صبح )   بیدارشدم وشروع کردم به فعالیت خونمون که تقریبا مرتب بود فقط یه جارو و گرد گیری میخواست که انجام دادم و البته برای کار دیگه ای صبح  زودتر بیدار شدم  آخه میخواستم ژله درست کنم وفقط سه تا بسته ژله داشتیم دو تا بلوبری ویه دونه آلبالو کلی فک کردم و دیدم که ژله آکواریوم خیلی درست کردم ونمیخوام دیگه درست کنم ژله فرفری هم که چون رنگاش خوب نمیشد درست نکردم ودست به کار ...
29 مهر 1393

در ادامه پست قبلی...........

سلام به همه ی دوستان اومدم تا پست قبلی رو کامل کنم . اول عکسایی که دارم رو براتون میذارم: اینجا رفته بودیم کوهسنگی        اینجا پارک ملت      شام رفته بودیم پیتزا      یاد ش بخیر وقتی شش ماهت بود       اینجا رفته بودیم خونه عمه نجمه وسه تایی تون رفته بودین تو اتاق نگین وبازی میکردین.     اینم از اولین فلافلی که درست کردم وخیلی خوشمزه شد     اینم از سیب زمینی سرخ شده شکل گل      اینم از ته دیگ شکل قلب که ام...
26 مهر 1393

اعیاد(عید قربان وغدیر) گذشته مبارک

سلام به دختر عزیزم 2 روز پیش اومدم کلی همه چیز رو توضیح دادم ونوشتم ولی موقع ثبت کردنش همش پرید و منم کلا عصبی شدم و ننوشتم اما حالا یادم نمیاد اون روز چی نوشتم خوب پس خلاصه, هرچی یادمه  مینویسم : خوب اول روز عید قربان که صبح رفتیم دیدن باباجون من وبابایی بعد هم برای ناهار خونه بابابزرگ بابایی دعوت بودیم که رفتیم,  بعدظهر هم رفتیم یه دوری زدیم واومدیم خونه ودیدیم که باباجون یه گوسفند قربونی کردن وخلاصه شب به صرف جیگر خونشون بودیم فردا صبح هم رفتیم  خونه مامان جونم وتا شب اونجا بودیم وخیلی خوش گذشت چون رفتیم پارک به شما بیشتر خوش گذشت  واما عید غدیر که  همگی خونه بابابزرگ من وبابایی دعوت بودیم وبرای ناهار اونجا ...
26 مهر 1393

روز کودک مبارک فرشته ی من

سلام به دختر عزیزم انشاالله همیشه سرحال و بانشاط باشی مثل الان که بعد از رفتن به دکتر وگرفتن دارو برای رفع یبوست خیلی بهتر شدی ومنم خیلی خوشحالم;-) واما از این روزها که زینب کوچولوی من هر روز داره شیرین وخوردنی تر بشه وای که نمیدونی مامانی چقدر با مزه صحبت میکنی وبعضی وقتها کلمه و جملات بداهه میگی که همه توش میمونن :-D مثلا چند روز پیش رفته بودیم خونه عمه نجمه بعد عمو ابولفضل طبق معمول داشت سر به سرت میذاشت که یهو گفتی إ  دس نزن به موهام خلاب میشه مامانم خوشل کرده:-) من وبقیه=-O خلاصه اینقدر بامزه صحبت میکنی که نگو:-) ولی کارای دیگه هم انجام میدی مثلا اینکه امروز داشتم با خاله افسانه صحبت میکردم یهو به من گفتی شکلات بده منم گف...
17 مهر 1393

سالگرد ازدواج مامانی وبابایی مبارک

      اینک، دست مقدس فاطمه علیها السلام، در دست بی کران علی، حلاوت هلهله فرشتگان را لمس می کند و شور کبریایی افلاکیان را برمی انگیزد. سلام به دختر گلم امروز  روز یکی شدن من وبابایی وروز یه پیوند آسمونیه وقتی بابایی اومدن برای خواستگاری و برای تعیین وقت عقد؛ من گفتم  چند روزه دیگه سالروزازدواج حضرت علی وحضرت فاطمه ست پس باشه برای اون روز و هیچ وقت اون شب سرد که ۲۱ آذر ۸۶ بود رو فراموش نمیکنیم ودر حرم امام رضا این پیوند به یک پیوند جاودانه انجامید وخدا را شاکرم به خاطر سلامتی وزندگی خوبم واز همه مهمتر هدیه نازنینم دختر گلم که واقعا فقط سلامتی وخوشبختیش رو از خدا خواستارم ...
4 مهر 1393
1